
روی اولین صندلی خالی Ú©Ù‡ پیدا میکنم میشینم، به خاطر یه تست کوچیک منا تا کجا Ú©Ù‡ نکشیدن! صندلی کناریم هم خالیه. روی صندلی بعدی خانوم نه چندان مسنی نشسته Ú©Ù‡ اصلا هم نگران به نظر نمی رسه. موبایلی Ú©Ù‡ به گردنش آویزون کرده اندازه یه دی ÙˆÛŒ دی بزرگیشه. Ú†ÛŒ میشه Ú¯Ùت؟ دارندگی Ùˆ برازندگی! نگاهی به قسمت پرستارها Ù…ÛŒ کنم. اگه یه Ù„Øظه Ùراموش Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ اینجا کجاست، میتونی مطمئن باشی Ú©Ù‡ توی یه اکس پارتی رات دادن! یه Ú©Ù… Ú©Ù‡ دقت میکنی خیلی ساده میتونی ببینی Ú©Ù‡ هیچ کس هیچ کاری نمیکنه Ùˆ همه کارا Ùقط به یه دکتر Ùˆ یه پرستار ختم میشه، بقیه هم مشغول کار خودشونن. توی اتاق پانسمان پسری روی تخت خوابیده Ú©Ù‡ اØتمالا تصاد٠کرده Ùˆ پیشونیش شکاÙته. بالای سرش هم دوتا دکتر یا شاید هم پرستار جوان ایستادن Ùˆ دارن سعی میکنن پیشونیش را بخیه بزنن. Øالت هر دوتاشون کاملا گویاست Ú©Ù‡ چقدر Øواسشون به کارشونه! بعدها دکتر ما در دÙتر خاطراتش Ú†Ù‡ خواهد نوشت؟ "با او برای اولین بار در اورژانش آشنا شدم، بالای سر مریضی Ú©Ù‡ هر دو دقیقه از درد از Øال Ù…ÛŒ رÙت، Ùˆ من هم این Ùرصت های طلایی را غنیمت Ù…ÛŒ شمردم ..." پرستار جدیدی وارد میشه، Ú©Ùشای پاشنه بلند، ناخن های لاک زده، آرایش غلیظ. باز هم همون توهم. من Ùˆ پارتی؟ تخت جدیدی با سر Ùˆ صدا وارد سالن میشه، روش یه دختر خوابیده Ú©Ù‡ به نظر نمیرسه خیلی درد داشه باشه، پشت سرش هم یه زن Ùˆ یه پسر وارد میشن. زن نگران به نظر میرسه. میاد Ùˆ کنار من روی صندلی خالی میشینه. بالاخره انتظار زن مبایل دار به سر اومد.
"خدا بد نده. چی شده؟"
"چند وقت بود دخترم شکمش درد Ù…ÛŒ گرÙت، این بار Ú©Ù‡ رÙتیم دکتر Ú¯Ùت یه غده تو شکمشه"
"عادت ماهیانه هاش منظمن؟"
"آره، عالی"
"خوب چیز مهمی نیست، خیلی پیش میاد!"
"خدا کنه. این دکتر آشنای ما Ú©Ù‡ توی همین بیمارستانه هم همین را Ù…ÛŒ Ú¯Ùت، میشناسینش؟ دکتر Ùلانی"
"نه، کدوم بخشه؟"
"بخش اعصاب! خیلی دکتر معروÙیه"
"منم یه آشنا توی ..."
...
بازم همون ØرÙای زنانه، ØرÙای اØمقانه زنانه. یکی نیست به من بگه Øالا تو چرا گوش میکنی! باز هم سرم را Ù…ÛŒ چرخونم. روی یک تخت پسر کوچولویی درد میکشه Ùˆ مادرش، کنارش، بیشتر از اون. روی یه تخت دیگه ... . جایی Ú©Ù‡ برای جون آدما ارزشی قائل نیستن، برای Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خوان ارزش قائل بشن؟ از جام پا میشم. دیگه داره Øالم به هم Ù…ÛŒ خوره. بذار Øالا Ú©Ù‡ میتونم برم بیرون، زود برم، Ùˆ دعا کنم Ú©Ù‡ هیچ وقت مجبور نشم Ú©Ù‡ برگردم. هیچ کس مجبور نشه
...
- از بلاگ نیما شکیبا
"خدا بد نده. چی شده؟"
"چند وقت بود دخترم شکمش درد Ù…ÛŒ گرÙت، این بار Ú©Ù‡ رÙتیم دکتر Ú¯Ùت یه غده تو شکمشه"
"عادت ماهیانه هاش منظمن؟"
"آره، عالی"
"خوب چیز مهمی نیست، خیلی پیش میاد!"
"خدا کنه. این دکتر آشنای ما Ú©Ù‡ توی همین بیمارستانه هم همین را Ù…ÛŒ Ú¯Ùت، میشناسینش؟ دکتر Ùلانی"
"نه، کدوم بخشه؟"
"بخش اعصاب! خیلی دکتر معروÙیه"
"منم یه آشنا توی ..."
...
بازم همون ØرÙای زنانه، ØرÙای اØمقانه زنانه. یکی نیست به من بگه Øالا تو چرا گوش میکنی! باز هم سرم را Ù…ÛŒ چرخونم. روی یک تخت پسر کوچولویی درد میکشه Ùˆ مادرش، کنارش، بیشتر از اون. روی یه تخت دیگه ... . جایی Ú©Ù‡ برای جون آدما ارزشی قائل نیستن، برای Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خوان ارزش قائل بشن؟ از جام پا میشم. دیگه داره Øالم به هم Ù…ÛŒ خوره. بذار Øالا Ú©Ù‡ میتونم برم بیرون، زود برم، Ùˆ دعا کنم Ú©Ù‡ هیچ وقت مجبور نشم Ú©Ù‡ برگردم. هیچ کس مجبور نشه
...
- از بلاگ نیما شکیبا