Saturday, November 26, 2005

More than this ...


بیش از اینها ، آه ، آری
بیش از اینها می توان خاموش ماند
می توان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ بر قالی
در خطی موهوم بر دیوار
می توان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند می بارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش
ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسوده ای میدان خالی را
با شتابی پر هیاهو ترک می گوید
می توان بر جای باقی ماند
در کنار پرده ، اما کور ، اما کر
می توان فریاد زد
با صدائی سخت کاذب ، سخت بیگانه
(( دوست می دارم ))
می توان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را
می توان تنها به حل جدولی پرداخت
می توان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت
پاسخی بیهوده ، آری پنج یا شش حرف
می توان یک عمر زانو زد
با سری افکنده ، در پای ضریحی سرد
می توان در گور مجهولی خدا را دید
می توان با سکه ای ناچیز ایمان یافت
می توان در حجره های مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
می توان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
می توان چشم ترا در پیله ی قهرش
دکمه ی بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت
می توان چون آب در گودال خود خشکید
می توان زیبایی یک لحظه را با شرم
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
در ته صندوق مخفی کرد
می توان در قاب خالی مانده ی یک روز
نقش یک محکوم ، یا مغلوب ، یا مصلوب را آویخت
می توان با صورتک ها رخنه ی دیوار را پوشاند
می توان با نقش هایی پوچ تر آمیخت
می توان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
می توان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لا به لای تور و پولک خفت
می توان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
” آه ، من بسیار خوشبختم“٫

- فروغ فرخزاد

Thursday, November 24, 2005

Old Moneky ...


يک ضرب المثل قديمی می گويد:
-ميمون پير دستش را داخل نارگيل نمی کند.
در هندوستان شکارگران برای ميمون سوراخ کوچکی در نارگيل ايجاد می کنند٬يک موز در آن می گذارند و زير خاک پنهانش می کنند.ميمون دستش را به داخل نارگيل می برد و به موز چنگ می اندازد٬اما ديگر نمی تواند دستش را بيرون بکشد٬چون مشتش از دهانه سوراخ خارج نمی شود.فقط به خاطر اينکه حاضر نيست ميوه را رها کند.در اينجا ميمون درگير يک جنگ ناممکن معطل می ماند و سرانجام شکار می شود.
همين ماجرا دقيقاً در زندگی ما هم رخ می دهد.ضرورت دستيابی به چيزهای مختلف در زندگی٬ما را زندانی آن چيزها می کند.در حقيقت متوجه نيستيم که از دست دادن بخشی از چيزی٬بهتر است تا از دست دادن کل آن چيز.
در تله گرفتار می شويم٬اما از چيزی که به دست آورده ايم٬دست نمی کشيم. خودمان را عاقل می دانيم٬اما(از ته دل می گويم)می دانيم که اين رفتار يک جور حماقت است

- دومین مکتوب٫ پائولو کوئلیو

Tuesday, November 22, 2005

I am lost ...


I am lost in a dream,
But I know this is more than it seems,
I need a little help;

- Chris de Burgh, Diamond In The Dark

Wednesday, November 16, 2005

6th Sense ...



ما نپتونی‌ها ۴تا حس داریم:٫
بینایی٫ شنوایی٫ بویایی و لامسه
وقتی به زمین سفر کردم متوجه شدم که اونا یک حس دیگه به اسم ”چشایی“ هم دارن
وقتی که غذا می‌خوردن از ”مزه“ اون حرف میزدن و همین باعث شده بود که بر خلاف نپتون٫ غذا معنایی بیشتر از تامین انرژی داشته باشه
همه از مزه ”شیرین“ خیلی تعریف می‌کردن و اکثرا این ”مزه“ را خیلی دوست داشتن

اوایل من از ”مزه“ چیزی نمی‌فهمیدم اما کم‌کم چیزهایی ”احساس“ کردم
از یکی از این ”احساسات“ خیلی خوشم اومد و با خودم فکر کردم که این باید ”شیرینی“ باشه
از اون به بعد من هم شدم از طرفداران ”شیرینی“ و همه‌جا از ”شیرینی“ تعریف می‌کردم
تا این که یکبار دوست زمینیم را به غذا دعوت کردم و از اونجایی که می‌دونستم خیلی ”شیرینی“ را دوست داره٫ ”شیرین“ترین غذایی که به تجربه یاد گرفته بودم را براش درست کردم
اما دوستم اولین قاشق را خورد و گفت

چقدر تلخه!٫

 

---------------------------------------------------- 
برای درک عشق باید بیشتر از پنج حس داشت
جان والری

Tuesday, November 15, 2005

One-way Roads ...



Establishment of a one-way road between two cities will be useful or useless.
In the latter case, why we've created this road while no one will use it?
And in the former, one of the cities will become empty.

It seems that there is no benefit in creating one-way roads.
It will just destroy one of the cities or will do nothing.

Then, why we construct them between our hearts?

Thursday, November 10, 2005

Pride ...


و هرگز در زمین با تکبر راه مرو


که زمین را نتوانی شکافت


و در بلندی به کوه نخواهی رسید


 


- قرآن٫ سوره اسراء٫ آیه ۳۷