خدایا تو بوسیده ای هیچگاه
لب سرخ فام زنی مست را
زوسواس لرزیده دندان تو
زوسواس لرزیده دندان تو
به پستان کالش زدی دست را
خدایا تو لرزیده ای هیچگاه
به محراب کمرنگ چشمان او
شنیدی تو بانگ دل خویش را
شنیدی تو بانگ دل خویش را
ز تاریکی سینۀ تنگ او
خدایا تو گردیده ای هیچگاه
خدایا تو گردیده ای هیچگاه
بدنبال تابوتهای سیاه
زچشمان خاموش پاشیده ای
زچشمان خاموش پاشیده ای
بچشم کسی خون بجای نگاه
دریغا ... تو احساس اگر داشتی
دلت را چو من مفت میباختی
برای خود، ای ایزد بی خدا
خدای دگر نیز میساختی
No comments:
Post a Comment