Sunday, February 17, 2013

Alone ...



همه­ی این جدایی­ها، مرا ناخواسته به فکر آنچه جبران­ناپذیر بود و روزی فرا می­رسید می انداخت، هرچند که آن زمان هرگز جدی به امکان زنده ماندن خودم پس از مرگ مادرم فکر نکرده بودم . عزمم این بود که یک دقیقه از مرگ مادرم نگذشته بود خودم را بکشم. بعدا غیبت مادرم چیزهایی ازین هم تلخ­تر به من آموخت. آموخت که آدم به غیبت عادت می­کند و این عادت به نبودن عزیزان از نبودنشان ناگوارتر است.

خوشی­ها و روزها / مارسل پروست / مهدی سحابی

No comments:

Post a Comment