Sunday, September 1, 2013

Sometimes I think ...


گاه می اندیشم
چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم
همین مرا بس که کوچه ای داشته باشم
و باران
و انسانهایی در زندگیم باشند که زلال تر از باران باشند

گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد

گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید
آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی
روی تو را کاشکی می دیدم
شانه بالا زدنت را
ــ بی قید ــ
و تکان دادن دستت که
ــ مهم نیست زیاد ــ
و تکان دادن سر را که عجیب
عاقبت مُرد؟
ــ افسوس ــ
کاشکی می دیدم

حمید مصدق، شاملو

2 comments:

  1. My advice: it is better to do something rather than thinking!

    ReplyDelete
  2. I know it's too late, but...

    agree with Seven (!)
    as Samad Behrangi says in "Black little fish":

    ماهی سیاه گفت: شما زیادی فکر می‌کنید.
    همه‌اش که نباید فکر کرد.
    راه که بیفتیم، ترسمان به کلّی می‌ریزد...!

    ReplyDelete