
شب را به یاد بیاور
در هنگام گناه
در هنگام نیکی
Ú©Ù‡ موÙقیت Ùˆ شکست
به همین سادگی است
شب را به یاد بیاور
در هنگام گناه
در هنگام نیکی
Ú©Ù‡ موÙقیت Ùˆ شکست
به همین سادگی است
It's my life
It's now or never
I ain't gonna live forever
I just want to live while I'm alive
My heart is like an open highway
- Bon Jovi, It's my life
I'm no angel, but please don't think that I won't try and try
I'm no angel, but does that mean that I can't live my life
I'm no angel, but please don't think that I can't cry
I'm no angel, but does that mean that I won't fly
- Dido, I'm no angel
از این‌جا راه تقسیم می‌شد.
کدام یک به مقصد می‌رسید؟
بی هیچ راهنما. بی هیچ نقشه‌ای.تنها با یک کتاب راهنمای قدیمی.
اولی کتاب را برداشت. â€Ù‡Ø± Ú†Ù‡ هست این توست.“ نشست Ùˆ به خواندن مشغول شد.
دومی به عقب نگاه کرد. â€Ø´Ø§ÛŒØ¯ دیگر رهگذران راه را بشناسند.“ به کنار جاده رÙت Ùˆ به راه خیره شد.
سومی کوله‌بارش پرتر از بقیه به نظر می‌رسید. â€Ù‡ÛŒÚ†â€ŒÚ¯Ø§Ù‡ اینجا نبوده‌ام اما Ú†Ù‡ آشنا به نظر می‌رسد.“ بی توجه به دیگران راهی را برگزید Ùˆ رÙت.
چهارمی در Ù¾ÛŒ سومی روان شد. â€Øتما راه را می‌شناسد.“
آخری راهی را گرÙت Ùˆ رÙت. گویا بارها این مسیر را پیموده بود. â€Øرکت زندگی است. Øتی اگر راه را نمی‌شناسی توق٠مکن.“
اولی راه یاÙت اما دیر. پای در مسیر گذاشت. ولی مرگ از راه رسید Ùˆ مجالش نداد.
دومی نشست و هرگز بلند نشد. گویی هرگز راهنما را ندید.
سومی به شهر نقره‌ای رسید Ùˆ آنجا مقیم شد. â€Ù¾Ø³ آخرین مسیر به شهر طلایی می‌رسید. Øی٠که دیگر زمانی نمانده است.“ -
چهارمی توشه‌اش در بین راه به پایان رسید و تسلیم مرگ شد.
پنجمی به جهنم رسید Ùˆ از آن گذشت. در آتش غوطه‌ور شد Ùˆ از راه رها شد. â€Ú†Ù‡ شهر زیبائیست شهر طلایی.“
- روزها سپری می‌شدند. یکی بعد از دیگری. با شادی و خوشی. با آرامش.
نیاز به هیچ چیز نداشت. Øتی Ùکر کردن.
â€ØªÙ†Ù‡Ø§ اØمق‌ها ذهن خود را مشغول می‌کنند“.
- روزها همچنان می‌گذشتند. با شادی و خوشی. یکی بعد از دیگری. با آرامش.
تا اینکه روزگار سکه را چرخاند.
- روزها سپری می‌شدند. یکی بعد از دیگری. با درد و رنج. با سختی.
به همه چیز Ùˆ همه کس نیاز داشت. Øتی Ùکر. شبانه روز غرق در Ùکر.
â€ØªÙ†Ù‡Ø§ اØمق‌ها به هیچ چیز Ùکر نمی‌کنند“.
- روزها همچنان می‌گذشتند. با درد و رنج. یکی بعد از دیگری. با سختی.
تا اینکه این بار او سکه را چرخاند.
- روزها سپری می‌شدند. بی درد. بی رنج. با آرامش.
Ùقط به یک Ù†Ùر نیاز داشت.
â€ØªÙ†Ù‡Ø§ Ùکر به بی Ùکری ØÚ©Ù… می‌کند“.
چرا ماه گرد است؟
چون دایره همان آرامش است.