Saturday, October 29, 2005

Mistake ...


That's not serious; it's just human. 
~Jerry Kopke

Never say, "oops."  Always say, "Ah, interesting." 
~Author Unknown

If you don't make mistakes, you're not working on hard enough problems.  And that's a big mistake.
 ~F. Wikzek

Truth will sooner come out of error than from confusion.
~Francis Bacon

Please, "Protect me from what I want".

Friday, October 28, 2005

Vision ...


به آسمان نگاه میکنم. روشنی صبح را همواره دوست داشته‌ام.
به زمین مینگرم. استوار و محکم. آماده برای زندگی.
دست میگشایم تا خواب را از چشمانم برانم. سینه‌ام را از هوای لطیف پر میکنم.
لباس میپوشم. لباسهای مورد علاقه‌ام را.
کفشهایم را به پا میکنم. کهنه شده‌اند. تا آخر هفته عوض خواهند شد.
بوی خوبی به مشامم میرسد. بوی گلهای جیاط.
دوستم را میبینم. چه سعادتی بهتر از آغاز روز با دیدن یک دوست؟
سلامی میکنم و حال و احوالی.
به راه خود ادامه میدهم. راه مورد علاقه من. سبز و زیبا.
به مقصد میرسم. همان دوستهای صمیمی. همان یارهای قدیمی.
مشغول میشم. به کاری که تمام زندگی آرزویش را داشتم و با سختی بدان رسیده‌ام.
... وقت رو به پایان است. یک روز لذت بخش دیگر هم به پایان رسید.
به خانه برمیگردم.
از خستگی دراز میکشم و به خواب میروم


....

در خواب برانگیخته میشوم
آنچه که نادیدنیست میبینم
آنچه که خواستنیست میبینم
او را میبینم
زندگی را میبینم
....

به آسمان نگاه میکنم. تاریک
به زمین مینگرم. خشک
دست میگشایم تا خواب را از چشمانم برانم. هوای سرد در آعوشم میکشد
لباس میپوشم. خود را پنهان میکنم از چشمها
کفشهایم را به پا میکنم. قدیمیترین دوستانم را زیر پا له میکنم و عازم میشوم
بوی بدی به مشامم میرسد.
دوستم را میبینم. چه سعادتی بهتر از آغاز روز با دیدن یک سگ زشت؟
سلام کنم؟ چه گناهی بزرگتر از این؟
به راه خود ادامه میدهم. همان راه همیشگی. همان لجنزار قدیمی
به مقصد میرسم. باز همان چشمها. باز همان لبها
مشغول میشم. همان کار نکبت‌بار همیشگی
وقت رو به پایان است. چه سعادتی!؟
به خانه برمیگردم
به امید رویای دیشب دراز میکشم و به خواب میروم


ای کاش هرگز از این خواب برنمیخواستم

- رویای شیرین. رضا غلامی

Tuesday, October 25, 2005

Broken Wings ...


These broken wings can take me no further,
I'm lost, and out at sea,
I thought these wings would hold me forever,
And on to eternity,
And far away I can hear your voice,
I can hear it in the silence of the morning,
But these broken wings have let me down,
They can't even carry me home.
....


Oh when I left I believed that nothing would go wrong,
I thought the whole world would be waiting for my story,
Take me back, my love, I need you now,
Come back and carry me home,
Take me back and heal these broken wings,
Come back and carry me home.


- Chris de Burgh, Broken Wings


I'm waiting for the hurricane.

Sunday, October 23, 2005

Time ...


Who can say where the road goes,
Where the day flows? Only time?

And who can say if your love grows
As your heart chose? Only time?

Who can say why your heart sighs
As your love flies? Only time?

And who can say why your heart cries
When your love lies? Only time?

Who can say when the roads meet
That love might be in your heart?

And who can say when the day sleeps
If the night keeps all your heart?
Night keeps all your heart ...

Who can say if your love grows
As your heart chose? Only time?

And who can say where the road goes,
Where the day flows? Only time?

Who knows? Only time
Who knows? Only time

- Enya, Only Time

Tuesday, October 18, 2005

Captivity ...


بخش اول:
اسارت
اسارت در مكان
اسارت در زمان
اسارت در آنچه بدان معتقدم
اسارت در فکر
اسارت در عشق
اسارت در شهوت
اسارت در چشم
اسارت در هر آنچه كه هست

بخش دوم:
به خود مينگرم
دست بسته
پاي زنجير شده
بال زخمي
چشم خونين
بدن ميخكوب شده
زندگي از هم گسيخته


بخش آخر:
به بالا نگاه ميكنم
نقاط نوراني
به پايين مي آيند
اسارت رو به پايان است

Monday, October 17, 2005

Headache ...


سرم به شدت درد میکنه. این درد خیلی وقته که با منه ولی هیچجوری نمی‌تونم بهش عادت کنم. بی هیچ دلیلی٫ بی هیچ ریشه‌ای. از تختم میام پایین. باید از این زندون بزنم بیرون. لباسام را می‌پوشم. بی توجه به بقیه از اتاق می‌رم بیرون. همه خوابن. چه اهمیتی براشون داره که من درد می‌کشم؟ چه اهمیتی داره که اصلا من هستم؟ از جلوی نگهبانها رد میشم. با اینکه چشاشون بازه ولی اصلا من را نمیبینن. انگار خوابن. میرم بیرون. از سلولم رها شدم ولی هنوز توی زندونم. میخوام دوستم را ببینم. تنها کسی که میتونه سر درد من را خوب بکنه. ولی الان که نصفه شبه. چجوری بهش خبر بدم؟ بهش تلفن کنم؟ نه راه حل خوبی نیست. فکر نکنم خوشش بیاد. باید یک میل بهش بزنم. میلهاش را هر روز صبح میخونه. این را میدونم. ولی باید یه جوری تا صبح زنده بمونم. آه. بازم این درد کشنده. بهش میل میزنم. میگم که میخوام ببینمش. من توی پارکم. همون جای همیشگی. زود بیا. تو را به خدا زود بیا. بهت احتیاج دارم. رفت. الان فقط باید صبر کنم تا بخونتش. تا اون وقت چیکار کنم؟ شروع میکنم به قدم زدن. این درد من را ول نمیکنه. ولی کاریش نمیشه کرد. باید تا صبح صبر کرد. چند نفر از اونطرف خیابون رد میشن. به نظر مست میان. متلکی میگن و میرن. میرن تا بخوابن. اونا هم مثل همه. صدای قشنگی میشنوم. کسی داره نی میزنه. یک آهنگ غمناک. میشینم کنارش. چشماش بستست. ولي داره نی میزنه. نباید خواب باشه. سلام. .... . گفتم سلام. نه. جوابم را نمیده. نمیدونم اون خوابه یا من. اولین پرتوی نور خورشید به چشمم میخوره. داره صبح میشه. برم سر قرار. هنوز سرم درد میکنه. ذره‌ای از دردش کم نشده. میشینم روی صندلی. همون صندلی همیشگی. یادآور خاطرات خوب. .... . از دور یک نفر را میبینم. باید خودش باشه. اره. خودشه. ولی یه چیزی عادی نیست. نزدیکتر میاد. میخوام ببوسمش. سلام همیشگی. ولی چشماش. چشماش چرا این رنگین؟ قرمز؟ یا ... صورتی؟ چقدر این دو رنگ بهم نزدیکن. برم جلوتر؟ سرم دیگه درد نمیکنه. فرار میکنم. داد میزنم. میدوم. برمیگردم. همون زندون قدیمی. سرم دیگه درد نمیکنه. ولی قلبم به شدت درد میکنه. همه هنوز خوابن. کاش منم میتونستم بخوابم. چند بار تا حالا سعی کردم. ولی نشده. این درد لعنتی کی من را ول میکنه؟


 


- سخت‌تر از سخت. نوشته: فرهاد پاکنژاد

Saturday, October 15, 2005

What I Need ...


...


او خداوند رحمان است


از او بخواه که از همه چیز آگاه است


 


گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست


نقش غلط مبین که همان لوح ساده‌ایم


 


 


- قرآن٫ سوره فرقان٫ آیه ۵۹


- غزل شماره ۳۶۴ حافظ

Thursday, October 13, 2005

That's The Way ...


When you want it the most there's no easy way out
When you're ready to go and your heart's left in doubt
Don't give up on your faith
Love comes to those who believe it
And that's the way it is

- Celine Dion, That's the way it is

Monday, October 10, 2005

Lying ...


"Power doesn't come from a badge or a gun.  Power comes from lying."


- Sin City, The Movie

Sunday, October 9, 2005

Rotten tooth was part of my number ...


Part One:
Two weeks ago every one was alright and every thing was OK,
Every one is alright now, but nothing seems OK.
Throwing a rotten tooth away, you will feel the pain soon.
The pain will decrease in comming days, but it lasts a few.

Part Two:
All you have is a number,
lose it, to lose yourself.
Don't look at different numbers,
because you may want another,
and it would be impossible.

Part Three:
The rotten tooth was in my number.
I threw it away.
Where am I now?

Saturday, October 8, 2005

Black ...


خستگی مفرط


کوفتگی بدن


بی‌حالی دائمی


درد مزمن


علائم ترک بیماری

Monday, October 3, 2005

If You Really Love Her ...


She is a part of me now,
She’s the very heart of me now, so...
If you really love her, let her go.


- Chris De Burgh, If you really love her let her go

Saturday, October 1, 2005

The Same ...


The Same Buildings,
The Same People,
The Same Company,
The Same Looks,
The Same Life .